سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیشب وقتی صفحات دلنوشته های قدیمی خودم رو ورق می زدم این ، یکی از دلنوشته های خودمو دیدم که خیلی سال ها پیش به خاطر مادر مهربان و عزیزم نوشته بودم:

« مادر جان!

‌‌‍ در قنوت نمازم ذهنم پی دعایی بود برای تو!

به فکرم رسید از خدا قدرتی بخواهم برای استجابت آرزوهای بزرگ تو!

اما با خود گفتم همه ی آرزوهای تو مربوط به من خواهد بود و من تمام آرزوی تو هستم!

خواستم از خداوند برایت خواسته ای مسالت کنم.اما دیدم هر آنچه تو می خواهی خواسته های درونی من است و هرآنچه پروردگارمان به تو داده تا جان شیرینت را برای من می دهی!

بالاخره به زبان آمده و گفتم:

خدایا! این فرشته رو از ما نگیر! »

اما امروز :

خدایا! او عمرش را به پای من سپری و گیسوان سیاهش را برای من سپید ساخته!

خدایا! او مرا پرورانید و مردی برای روزهای سخت امروز گرداند..!

اما امروز او هر از گاهی منتظر سر زدنی کوچک - نه دلش نمی آید! یک تماس تلفنی برایش کافی است! است . آن هم فقط برای اینکه از احوال من با خبر باشد! اما دریغ...!

خدایا! مرا قدردان زحمات و دعاهای پدر و مادرم بگردان و بر عزت و صحت و طول عمرشان بیافزای..!




تاریخ : یکشنبه 91/12/6 | 10:58 صبح | نویسنده : | نظر


  • paper | فروش لینک ارزان | بک لینک رایگان
  • آکوا - مصطفی | فروش رپرتاژ آگهی